هر روز با یک شهید؛

جهاد ارجح‌تر از تدریس علم است

در خاطراتی از پدر شهید بدخشان می‌خوانید: یک روز از تهران، نامه‌ای آمد که در نامه نوشته بود، ابوالفضل می‌تواند در مدرسه تدریس کند، وقتی متن نامه را خواند، به ما گفت که جنگ واجب‌تر از معلمی است. حالا اگر جنگ تمام شد و ما شهید نمی‌شدیم، آن وقت تدریس واجب می‌شود؛ اما فعلاً جنگ در مرحله اول است.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «قم فردا» شهید ابوالفضل بدخشان در تاریخ ۱ مهرماه ۱۳۳۹ در شهر قم دیده به جهان گشود. وی پس از چندی مجاهدت در منطقه بستان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 خاطراتی از غلامحسین بدخشان پدر این شهید والامقام را می‌خوانید.

 ابوالفضل بدخشان در سال ۱۳۳۹ از خانواده نسبتاً فقیری به دنیا آمد. چون در خانواده ما فرزندی باقی نمی‌ماند و همه از دنیا می‌رفتند، دخیل حضرت ابوالفضل (ع) بستیم و خداوند به ما پسری داد و ما نامش را ابوالفضل گذاشتیم؛ از همان روز اول لباس سفید بر تن پسرمان کردیم و گردن‌بند نقره‌ای به گردنش آویختیم تا غلام حلقه بگوش سقای کربلا شود.

 در سن هفت‌سالگی او را به دبستان خواجه در خیابان خاکفرج فرستادیم، دوره ابتدایی را با نمرات خوب در مدرسه کریمی به اتمام رساند. تمام معلمین و مسئولین از او رضایت کامل داشتند؛ به گفته یکی ازمعلم‌ها، یکی از شاخص‌های ابوالفضل، آرام راه‌رفتن و آرام حرف‌زدنش بود که موردتوجه مردم قرار می‌گرفت.

 دوره دبیرستان را با سختی حاکم بر خانه سپری کرد، من با چرخ‌دستی در بازار کار می‌کردم و مادرش هم در خانه‌یکی از خانم معلم‌ها، خانه‌داری می‌کرد تا بتوانیم خرج زندگی و تحصیل را تأمین کنیم. ابوالفضل از این وضع ناراضی بود و می‌گفت: اصلاً راضی نیستم به‌خاطر من دست به این کارها بزنید. اما ما او را قانع می‌کردیم که ادامه تحصیل بدهد و به این مسائل فکر نکند. با همه سختی‌ها، دبیرستان را به اتمام رساند.

 انقلاب شروع شد؛ هر شب به فعالیت در راه انقلاب مشغول بود و روزها ادامه درس را می‌گرفت. چندین بار به دست کماندوهای رژیم گذشته دستگیر و حسابی کتک‌خورده بود. یک دوچرخه داشت آن را هم به آتش انداختند. یک شب به خوابگاه خود و دوستانش، واقع در خیابان چهار مردان حمله کردند و بعد از کتک‌کاری، مفصل او را به زندان انداختند؛ با زحمت زیاد او را از زندان آزاد کردیم.

 او بعد از آزادی از زندان، دست از فعالیت‌های انقلابی بر نداشت. ابوالفضل خط خوبی داشت و با خطش شعارهای انقلابی بر درودیوار و اعلامیه‌ها را می‌نوشت و در بین مردم پخش می‌کرد تا اینکه انقلاب پیروز شد.

 او مدرک تحصیلی دبیرستان را گرفته بود و در امتحان ورودی معلمی قبول شد و مدرک معلمی را گرفت و در مسجد انصارالحجه ثبت‌نام کرد و همان جا به تدریس مشغول شد. شب‌ها با دوستانش به پاسداری از محله و خیابان مشغول بود تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد؛

 در بسیج سه‌راه بازار، نام‌نویسی کرد و به جبهه رفت، قبلاً چند وقتی را در عکاسی کارکرده بود و عکاسی را بلد بود، به همین خاطر از دوران جنگ، عکس‌های زیادی از او و دوستانش داریم. قبل از اینکه به جبهه برود، به او گفتیم که ابوالفضل بیا و به سربازی برو، اما او در جواب گفت: جبهه واجب‌تر است و سربازی هم حساب می‌شود و دوباره به جبهه رفت.

 سری بعد که آمد، مادر به او گفت که پسرم، راضی نیستم به جبهه بروی، اما او در جواب گفت: شما خودتان کاری از دستتان بر نمی‌آید، برای کشور و برای جنگ، حداقل اینکه پسرتان را اجازه بدید بره جنگ؛ پس چطور که این همه مادر بچه‌هایشان را اجازه می‌دهند، اما شما مانع از رفتن من می‌شوید؟ مادرش راضی شد و او به جبهه رفت.

 یک روز از تهران، نامه‌ای آمد که در نامه نوشته بود، ابوالفضل می‌تواند در مدرسه تدریس کند، وقتی متن نامه را خواند، به ما گفت که جنگ واجب‌تر از معلمی است. حالا اگر جنگ تمام شد و ما شهید نمی‌شدیم، آن وقت تدریس واجب می‌شود؛ اما فعلاً جنگ در مرحله اول است.

 بعدها از جبهه به تهران رفت و در پادگان حر در گروه دکتر چمران در جنگ‌های نامنظم شرکت کرد و پس از دوره آموزش به جبهه رفت و در نامه نوشت: پدر و مادر! هر کس این وظیفه را دارد که در راه خدا جان و مال خود بگذرد و حال که شما مالی ندارید، پس باید از فرزند خود در راه خدا بگذرید.

 او در تاریخ ۹ آذرماه ۱۳۶۰ در حمله بستان به درجه شهادت نائل گردید و در گلستان شهدا شیخان قم به خاک سپرده شد.

 اینجانب بنده حقیر غلامحسین بدخشان از فرزند خود راضی‌ام و شهادتش را به امام‌زمان (عج) و نایب بر حقش امام امت تبریک عرض می‌کنم. والسلام.



انتهای خبر /

 
http://javaneparsi.ir/50666
اخبار مرتبط

نظرات شما