حضور زنان و دختران در مبارزات مسلحانه نخستین بار در خبری از یکی از خانههای تیمی سازمان چریکهای فدایی خلق منتشر شد. در این درگیری زن و شوهری به نام مهرنوش ابراهیمی و چنگیز قبادی که هر دو دانشجوی سال آخر پزشکی دانشگاه تهران بودند، همراه با اسکندر صادقینژاد در حمله ساواک به خانه تیمی آنها در خیابان سرباز کشته شدند. مدتی بعد برخی از اعضای سازمان مذکور در دادگاه محاکمه و فاطمه توکلی ابتدا به حبس ابد و سپس ۱۰ سال زندان محکوم شد. حمید توکلی برادر فاطمه و سعید آرین شوهر او به اعدام محکوم و تیرباران شدند.
در همان ایام خبر دستگیری و شکنجه اشرف دهقان (ربابه دهقانی) منتشر شد. بهروز دهقانی برادر اشرف از دوستان نزدیک و صمیمی صمد بهرنگی بود که در پاییز سال ۱۳۵۰ در اثر شکنجه مأموران شهربانی کشته و شایعاتی درباره سوءرفتار با او در فضای دانشجویی و روشنفکری منتشر شد. اشرف دهقان در سال ۱۳۵۲ با نقشه زیرکانهای از زندان قصر گریخت و پس از انتشار خاطراتش با عنوان «حماسه مقاومت» در عرصه مبارزه با رژیم شاه شهرت زیادی پیدا کرد.
محمد حنیفنژاد یکی از بنیانگذاران اصلی سازمان مجاهدین خلق تعلقات خانوادگی و مخصوصاً ازدواج را مانع بزرگی بر سر راه مبارزه مخفی و تحرک انقلابی میدانست. از همین رو سازمان مجاهدین خلق تا قبل از ضربه شهریور سال ۱۳۵۰ اساساً یک سازمان مردانه بود و تا سال ۱۳۴۸ عضوگیری زنان در این سازمان مطرح نبود و پس از طرح هم خیلی جدی گرفته نشد. با وجود این در سال ۱۳۴۸ «گروه زنان» با مسئولیت منصور بازرگان تشکیل شد. در این تاریخ در مرکزیت سازمان طرحی تصویب شد که مشارکت زنان در چارچوب ازدواج کادرها یا وابستگان نزدیک آنان صورت بگیرد تا توجیه تشکیلاتی داشته باشد. با این نگاه حضور زنان در سازمان صرفاً نوعی پوشش امنیتی و اقدامی در جهت توجیه خانههای تیمی و روابط تشکیلاتی بود. در آن دوران هنوز سیستم پلیسی شاه و ساواک نسبت به زنها و دخترها، بهخصوص چادریها حساس نشده بود و آنها میتوانستند بیآنکه سوءظن کسی را برانگیزند اسناد و مدارک سازمانی را جابهجا کنند. با تصویب طرح ازدواج اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین منصور بازرگان با فاطمه امینی همکلاسی حوری بازرگان در مدرسه رفاه و همکار پوری بازرگان ازدواج کرد. محمد حنیفنژاد که اساساً با این کار موافق نبود، سرانجام زیر فشار دیگر اعضای سازمان با پوران بازرگان که ظاهراً از او مسنتر هم بود ازدواج کرد. از آن پس هرکسی که خواهری داشت که میتوانست در فعالیتهای سازمان منشأ اثر باشد او را آورد، ازجمله محمد حیاتی و احمد و رضا رضایی که خواهرانشان را به سازمان آوردند. در سال ۱۳۵۰ که در اثر فشار ساواک اعضای سازمان مجبور به فرار شدند، زنان نقش مهمتری پیدا کردند و درنتیجه تعدادشان در سازمان بیشتر شد. مضافاً بر اینکه دیگر افکار قدیمی هم عوض شد.
پس از ضربه شهریور سال ۱۳۵۰، با جدی شدن ضرورت تدارک خانههای تیمی عضوگیری زنان صورت جدیتری به خود گرفت و از اواخر زمستان ۱۳۵۰ عضوگیریهای جدید آغاز شد. همزمان ضرورت ازدواج کادرهای اصلی و اعضای مرکزیت هم مطرح شد و رضا رضایی با لیلی زمردیان ازدواج کرد. از نیمه دوم سال ۱۳۵۲ با کشته شدن رضا رضایی زمانی که تقی شهرام در کادر مرکزی سازمان قرار گرفت، عضوگیری زنان در سازمان مجاهدین بسیار جدیتر و مهمتر مطرح شد. مرکزیت جدید برای این کار خود دلایل زیادی را مطرح میکرد، ازجمله اینکه زنان پوشش خوبی برای خانههای تیمی بودند؛ راحتتر از مردان میتوانستند در شناسایی افراد مورد نظر سازمان فعالیت کنند، کنترل امنیت قرارها و بررسی نشانههای سلامتی کادرها را آسانتر از مردان میتوانستند انجام بدهند؛ ترکیب اعضا، به خصوص در سطوح کادرهای بالا و مرکزی بهطور نسبی یکدستتر میشد و نهایتاً رقابت با چریکهای فدایی خلق که برای زنان حقوق مساوی با مردان قائل بودند.
عضوگیری زنان بر اساس دو شیوه صورت میگرفت؛ اول وجود نسبت خانوادگی زنان و دختران با اعضای سازمان، بهخصوص اعضای اعدام شده یا زندانی و دیگری شناسایی مستقیم زنان در دانشگاهها یا مدرسان مدارس و کارمندان دولتی. البته بهخصوص بعد از سال ۱۳۵۵ و مارکسیست شدن سازمان تمایلات جنسی مسئولان اصلی سازمان هم وضعیت فاجعهباری را رقم زد. بدین معنا که کسب اعتماد به معنای ارتباط و معاشرت گسترده زنان و دختران با اعضای سازمان بود و به همین دلیل سازمان کمتر موفق میشد از زنان و دختران دانشجو یا قشر فرهنگی عضوگیری کند.
با چنین دیدگاهی سازمان در این مقطع به دنبال افراد نخبه نمیگشت، هرچند در این میان استثناهایی هم وجود داشتند، ازجمله عضوگیری دکتر سیمین صالحی، اولین زن جراح ایران که سازمان با تمهیداتی موجبات جدایی او از شوهرش را فراهم کرد یا دکتر محبوبه افراز که دوره تخصصی خود را در بیمارستان سینا میگذراند. زندگی مخفی و مشی مسلحانه فرصت چندانی برای توجه به صلاحیت تئوریک و نظری اعضا باقی نمیگذاشت و سازمان مجبور بود در این زمینه به حداقلها بسنده کند، به همین دلیل تنها آمادگی فرد برای زندگی و مبارزه مخفی و مسلحانه و تن دادن به شرایط سازمان کافی بود. این حداقلها در مورد زنان حداقلتر هم میشد، زیرا از وجود آنان به عنوان پوشش استفاده میشد و این مؤلفه هر شرط دیگری را کماهمیت جلوه میداد. بارها پیش میآمد که طبق ضوابط تشکیلاتی و با توجه به عملکرد یک زن در گروه باید تصفیه میشد، اما به دلیل نیاز تشکیلات به او این کار انجام نشد. یکی از این موارد لیلی زمردیان همسر رضا رضایی و سپس مجید شریفواقفی بود که خبر جدایی شوهرش را از سازمان به مرکزیت گزارش داد و حتی در بیانیه اعلام مواضع سازمان ملقب به خائن شماره ۴ شد و هیچیک از شرایط ادامه فعالیت در سازمان را نداشت. اگر او مرد بود، بیتردید توسط سازمان تصفیه فیزیکی میشد، اما به خاطر نوع مصرفی که به عنوان یک زن در مبارزه مخفی، عادیسازی نقل و انتقالات سازمانی، پوشش دادن به خانه تیمی و امثالهم داشت، هیچوقت تصفیه نشد و فقط رده تشکیلاتی او کمی تنزل پیدا کرد.
نحوه عضوگیری و رشد و ارتقای زنان در سازمان مجاهدین خلق مسائل جنسیتی و ازدواج و فرجام زنان در این سازمان را شاید بتوان از زندگینامه برخی از اعضای برجسته سازمان بهتر درک کرد.
منیژه اشرفزاده کرمانی: در خانوادهای نسبتاً مذهبی و مرفه در تهران به دنیا آمد. مادرش از کارمندان ارشد بیمارستان فارابی و پدرش افسر ارتش بودند. نوجوان بود که پدرش را از دست داد. از دبیرستان هدف دیپلم گرفت و در مدرسه عالی بازرگانی ادامه تحصیل داد. در اسفند سال ۱۳۴۶ پس از شرکت در مراسم هفتم درگذشت تختی و پخش اعلامیه در ساواک تحت بازجویی قرار گرفت. در سال ۱۳۴۷ با مهدی بهروانی بهبهانی که دارو میفروخت و با بعضی از اعضای سازمان مجاهدین خلق مرتبط بود، آشنا شد و توسط او به مطالعات سیاسی گسترده پرداخت و یک سال بعد هم با او ازدواج کرد. مهدی بهروانی با احمد و رضا رضایی و بهرام آرام آشنا بود و به همین دلیل منزل او و منیژه تبدیل به خانه امن سمپاتهای سازمان شد. یکی از کسانی که در ارتباطهای تشکیلاتی به خانه این زن و شوهر رفتوآمد داشت، شهید محمدعلی رجایی بود. منیژه اشرفزاده در سال ۱۳۵۲ به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمد و توانست اسناد و اطلاعات مهم و حساسی را از آنجا خارج کند و در اختیار سازمان قرار دهد. بهتدریج منیژه از لحاظ تشکیلاتی و اطلاعات سیاسی نسبت به شوهرش رشد بیشتری کرد و با القائات بهرام آرام که رابطه مستمر با او و شوهرش داشت، با شوهر خود بنای ناسازگاری گذاشت و از او جدا شد.
سپس در خانه تیمی تحت مسئولیت بهرام آرام و به عنوان همسر او و نیز با مسئولیت وحید افراخته در فعالیتهای زیادی شرکت کرد که مهمترین آن شناسایی و ترور سرتیپ زندیپور رئیس کمیته مشترک، مستشاران امریکایی، حسن حسنان مترجم سفارت امریکا و نفوذی سازمان، مجید شریفواقفی و مرتضی صمدیه لباف بود. منیژه دو بار از همسر سازمانی خود بهرام آرام باردار شد که هر دو بار کورتاژ کرد.
پس از دستگیری وحید افراخته او نیز به دام ساواک افتاد و تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. سرانجام هم در ۴ بهمن سال ۱۳۵۴ همراه با وحید افراخته و دیگر همدستان خود به عنوان نخستین زن با اتهام سیاسی تیرباران شد.
سیمین صالحی: فرزند یکی از افسران شاخه نظامی حزب توده بود. پدرش در سال ۱۳۳۳ به ۱۵ سال حبس محکوم شد، ولی پس از دو سال مورد عفو قرار گرفت و آزاد و با درجه سرگردی از ارتش اخراج شد. سیمین صالحی دوره دبستان را در کرمان و دوره دبیرستان را در تهران گذراند و در سال ۱۳۴۳ در دانشکده پزشکی دانشگاه مشهد قبول شد. او با رتبه ممتاز دوره پزشکی عمومی را به اتمام رساند و سپس برای گذراندن دوره تخصصی جراحی به تهران آمد. وی نخستین زن جراح ایران بود. در سال ۱۳۵۰ تخصص خود را گرفت و با یکی از همکلاسیهای خود به نام ایرج قهرمانلو که اهل مشهد بود ازدواج کرد و از طریق او با عباس جاودانی از اعضای سازمان مجاهدین خلق و سپس با بهرام آرام و رضا رضایی از سران سازمان آشنا شد و بیآنکه شوهرش را در جریان قرار بدهد به تماس تشکیلاتی با آنها ادامه داد.
عباس جاودانی ارتباط سیاسی خود را بدون اطلاع ایرج قهرمانلو با سیمین صالحی ادامه میدهد و بهتدریج به سیمین صالحی القا میکند که ایرج شوهر مناسبی برای او نیست و مانع رشد سیاسی و تشکیلاتی اوست. سیمین از شوهرش جدا میشود، اما با هم قرار میگذارند خانوادههای هیچکدامشان بویی از این جدایی نبرند. منظور سیمین از این کار حفظ پوشش امنیتی به عنوان یک زن پزشک متأهل بود، اما برای ایرج اینطور جا انداخت که خانوادههایشان دخالت میکنند و جنجال به راه میاندازند و مانع رشد هر دو میشوند. سیمین در سال ۱۳۵۱ با بهرام آرام ازدواج و از آن پس در چند عملیات و ارتباط فوقالعاده حساس شرکت کرد. وی در چند مورد مبارزان مجروح را جراحی و مداوا کرد. چند ماه قبل از دستگیری عضو شاخه نظامی سازمان شد و با بهرام آرام، ناصر جوهری و لطفالله میثمی در خانه تیمی زندگی میکرد. در روز ۲۷ مرداد سال ۱۳۵۳ سیمین صالحی و لطفالله میثمی در اثر انفجار یک بمب دستساز مجروح شدند.
میثمی یک دست و دو چشم خود را از دست داد و سیمین هم از یک چشم نابینا شد. او در آن زمان شش ماهه باردار بود و، چون میثمی را قادر به ادامه فعالیت نمیدید، تصمیم گرفت فرار کند و دستگیر شد. فرزند سیمین صالحی در زندان به دنیا آمد. او دو بار اقدام به فرار و خودکشی کرد که موفق نشد. او در جریان انقلاب از زندان آزاد شد و به زندگی سابق خود برگشت و مجدداً با دکتر قهرمانلو ازدواج کرد و به امریکا رفت.
فاطمه فرتوکزاده: زنی سنتی با سوادی ابتدایی بود و با احمد احمد ازدواج کرد و در سال ۱۳۵۳ همراه شوهرش به سازمان مجاهدین خلق پیوست. او پس از چندی مارکسیست و از شوهرش جدا شد. او در یکی از حساسترین دورههای فعالیت سازمان در خانه مرکزی نظامی سازمان تحت عنوان همسر بهرام آرام با اعضای کادر مرکزی در ارتباط قرار گرفت. از آنجا که او قدرت بالایی در عادیسازی و ایجاد ارتباط با توده مردم را داشت، غالباً تهیه خانههای تیمی را انجام میداد. وی علاوه بر تهیه مسکن برای تیمهای گروه مسئولیت برقراری ارتباط سرشاخه خود با سایر شاخهها را هم به عهده داشت و رابط مستقیم بهرام آرام در ارتباطهای سازمانی بود. در اواخر بهار سال ۱۳۵۵ مسئولیت خانه چاپ را هم به او سپردند.
پس از کشته شدن بهرام آرام در ۲۵ آبان سال ۱۳۵۵، فاطمه دچار ضربه روحی شدیدی شد. با تصمیم تقی شهرام محسن طریقت جای بهرام آرام را در مرکزیت گرفت و در غیاب شهرام به اغوای فاطمه پرداخت و با او رابطه برقرار کرد و سرانجام مجبور شد با او ازدواج کند. فاطمه موضوع را طی نامهای به مرکزیت اعلام کرد که موجب خشم شدید تقی شهرام شد و با فاطمه رفتار خردکننده و هتاکانهای کرد. فاطمه که سخت تحت فشار روحی قرار گرفته بود، سرانجام در روز ۱۲ آذر سال ۱۳۵۵ در حوالی فرحآباد خزانه با انفجار نارنجک جلوی صورتش به شکلی که پلیس نتوانست او را شناسایی کند خود را از بین برد.
با بررسی زندگی این سه زن به عنوان نمونهای از زنانی که سازمان به عضویت خود درآورد میتوان به نتایج مشترکی دست یافت. هر سه زن قبل از ارتباط با سازمان مجاهدین خلق، مذهبی بودند و اساساً همین عامل انگیزه پیوستن آنها به سازمان بود. هر سه شوهر داشتند و با القای سازمان و مسئول مستقیمشان از شوهر خود جدا شدند. هر سه در روند فعالیتهای سازمانی و تحت تأثیر تعالیم سازمانی مذهب را کنار گذاشتند و مارکسیست شدند. هر سه همسر تشکیلاتی و اختصاصی بهرام آرام بودند.
لینک مطلب: | http://javaneparsi.ir/News/item/13710 |