شیوه ارسال نمونه هم معمولا ساده است، آنها سواپهایی روی مخاط گونه خود میکشند تا سلولهای مخاطی سطحی روی سر آنها بچسبند. این نمونهها برای این سایتها ارسال میشود.
انبوه بودن تقاضاها و فناوریهای نو باعث شده که آزمایش DNA تقریبا مقرون به صرفه بشود، به خصوص در سالهای اخیر.
اما جالب که بسیاری از این آزمایشات تنها به خاطر مسائل پزشکی انجام نمیشوند. بلکه درخواستدهندگان میخواهند به این وسیله تبار و شجره خانوادگی خود را مشخص کنند و در مواردی هم فراتر از اینها میخواهد مطمئن شوند که واقعا نسبت فامیلی با یک خانواده دارند یا خانواده گم شده خود را پیدا کنند.
در مواردی این آزمایشها به جای آرامش دادن، بیشتر باعث آشفتگی میشوند. تصور کنید که به شما بگویند که در دهه آینده عمر دچار یک بیماری ناگزیر میشوید که باعث زوال عقلتان میشود. مثلا بیماری هانتیگتون. آیا دانستن این واقعیت به شما کمک میکند؟ آیا واقعا باعث میشود که از سالهای آینده بهتر استفاده کنید؟ چطور میتوانید دچار افسردگیتان را بگیرید؟
از سوی دیگر وقتی کسی متوجه شود که فرزند واقعی یک خانواده نیست، واقعا حس خوبی به او دست میدهد؟
بحث کلی این است که دانستن حقیقت، مسلما تلخیهای خاص خودش را هم دارد.
در اینجا به چند مورد از واقعیات عجیب و شوکآوری که افراد بعد از آزمایش DNA متوجه آنها شدند، اشاره میکنیم:
۱- والتر مکفارلن و الن رابینسون از کودکی با هم دوست بودند و با هم به تعطیلات میرفتند و به اصطلاح ما رفیق گرمابه و گلستان هم بودند!
الن میدانست که فرزندخوانده است و والتر هم نمیدانست که پدرش کیست. وقتی هفتاد سالشان شد تصمیم گرفتند که آزمایش DNA بدهند، بلکه ردی از خانوادهشان را پیدا کنند.
در کمال تعجب آزمایش مشخص کرد که آنها در واقع برادر هم هستند. چیزی برای توجیه دوستی دیرین و پایدار آنها!
۲- مادری به نام لیدیا فیرچالید که ۲ فرزند داشت و یکی را حامله بود و ازدواج رسمی نکرده بود، دچار مشکل مالی شد و تصمیم گرفت که به نحوی از کمک دولتی استفاده کند.
از مادر خواسته شد که آزمایش DNA بدهد تا واقعا مشخص که بچههای متعلق به خودش هستند.
اما آزمایش مشخص کرد که دو فرزند او در واقع خواهرزاده یا برادرزاده او هستند!
وقتی او فرزند سومش را وضع حمل کرد، بلافاصله تست DNA در مورد نوزاد انجام شد و این بار هم آزمایش مشخص کرد که باز او مادر فرزندش نیست و عمه یا خاله اوست!
اما این چطور ممکن بود؟
دستکم در مورد فرزند سوم دیگر همه میدانستند که واقعا او مادر نوزاد است!
سرانجام علت مشخص شد: لیدیا یک آمیژه یا کایمرا بود.
کایمرا chimera یعنی چه؟
در دوران جنینی، مادر او در واقع دوقلو حامله بود و در همان زمان زندگی جنینی بدن لیدیا، بدون قل دیگر را به صورت کامل در خود جذب کرده بود! بنابراین در آزمایش DNA، در واقع هویت ژنتیکی خواهر حلشده در او به عنوان هویت ژنتیکی او ثبت شده بود!
کلا به جانداری که بیشتر از یک ساختار ژنی داشته باشد، کایمرا گفته میشود.
۳- مردی به نام استیو دنیس از شیرخوارگی به فرزندخواندگی گرفته شده بود. او وقتی نوجوان شد، از جزئیات امر مطلع شد.
او را در واقع در یک باجه تلفن همگانی پیدا کرده بودند. در نیمه دهه ۱۹۵۰ میلادی، دو مرد در حالی او را پیدا کرده بودند که داخل یک جعبه مقوایی بود و پتوپیچ شده بود و شیشه شیری در کنارش بود.
بعد از ۶ دهه بچههای استیو کنجکاو شدند که از اصل و نسب خود مطلع شوند و نمونه DNA برای یکی از سایتها فرستادند. با آزمایش برادرزاده استیو پیدا شد و بعد هم خواهر نانتی او پیدا شد. (یعنی آنها هم نمونه DNA به صورت تصادفی فرستاده بودند و اجازه مطابقت دادن DNA خود را با DNAهای دیگر ارسالی داده بودند.)
سرانجام مشخص شد که مادر استیو زنده است و در بالتیمور زندگی میکند. با کمی تقلا او یادش آمده بود که چه شده!
او در ۱۸ سالگی باردار شده بود و پدر کودکش او را متقاعد کرده بود که اگر او کودک را در باجه تلفن بگذارد؛ با او ازدواج خواهد کرد! کاری که البته این مرد هرگز نکرد!
لینک مطلب: | http://javaneparsi.ir/News/item/24706 |