در خاطراتی از مادر شهید آمده است: غلامحسین خیلی کمک دست من بود؛ آن زمان که منزل ما لولهکشی آب نداشت، هر روز میرفت و برای ما آب میآورد. در کارهای منزل به من کمک میکرد و هیچگاه از کمبودهایی که در زندگی داشتیم گله و شکایتی نداشت و همیشه در امور خانه به من کمک میکرد.
وقتی هم میخواست برورد جبهه به ایشان گفتم: مادر صبر کن؛ امتحاناتت را بده بعداً برو، گفت: نه امتحان من در همانجا است، اگر زنده ماندم که میآیم و امتحانم را میدهم، اگر هم که شهید شدم، خداوند مرا دعوت کرده و احتیاجی به امتحان ندارم. خلاصه پسر خوب و باایمانی بود و همیشه در مسجد نمازش را میخواند و هیچگاه نمازش قضا نمیشد.
قبل از رفتن به جبهه برای مرخصی به قم آمده بود خوشحال بود از اینکه میخواهد به جبهه اعزام شود قبل از تمام شدن مرخصی او من میخواستم به مسافرت بروم درب منزل با او خداحافظی کردم نمیدانستم که این آخرین خداحافظی ما است با صورتی خندان و حال معنوی خاصی که داشت با من خداحافظی کرد. این خاطرات مربوط به قبل از اعزام به جبهه بود.
یکی از همرزمانش برایم تعریف میکرد که غلامحسین میگفت: در شب عملیات عاشورا 2 در منطقه چنگوله همه رزمندگان اسلام در آمادگی کامل به سر میبردند و منتظر شروع عملیات بودند؛ با آغاز عملیات همه نیروها به سمت دشمن در تاریکی شب حرکت کردند، چون این یک عملیات نفوذی بود، رزمندگان اسلام تلفات و خسارات سنگینی را به دشمن وارد نمودند و در این بین تعدادی از آنها شهید میشوند که غلامحسین هم جزو شهیدان بوده است، این همرزم شهید میگفت: که رزمندگان اسلام همگی تا آخرین نفس و گلوله جنگیدند و قدمی به عقب نگذاشتند، تمامی گردان شهید زخمی شده بودند، امّا باز هم مقاومت میکردند که جز با داشتن ایمان خود به خداوند امکانپذیر نبود.
لینک مطلب: | http://javaneparsi.ir/News/item/50740 |