هر روز با یک شهید؛

خون شهید عزیز است

در زندگی‌نامه شهید دانش‌آموز محمدرضا اخوان از زبان پدرش می‌خوانید: زمانی که تیر خورد، خودم را بر بالینش رساندم، گفتم محمد چه چیزی حس می‌کنی در جواب گفت: به آرزویم رسیدم و آنچه می‌خواستم نصیبم شد و با خون خودش نوشته بود که خون شهید عزیز است.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «قم فردا» شهید محمدرضا اخوان در سال ۱۳۳۸ درحالی‌که اولین روز فصل بهار بود در خانواده‌ای متدین از قم شهر اهل‌بیت (ع) دیده به جهان گشود؛ محمدرضا نام انتخاب شده برای او بود و چه زیبا بود آغاز زندگی محمدرضا که با شکفته شدن غنچه‌های طبیعت غنچه لبخند بر لبان پدر و مادر او ظاهر گشت و شادمانی و سرور خانواده را در برگرفت.

 ایام عمر خود را یکی بعد از دیگری که سپری می‌کرد تا به زمان حضور در محیط علم و دانش می‌رسد دوران دبستان را در دبستان اسلامی و محمدیه می‌گذراند؛ ولی تا سال پنجم ابتدایی بیشتر نخواند و بعد از آن به کمک پدر خود که مغازه پارچه‌فروشی داشت مشغول شد تا این که به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت.

وصف خصوصیات اخلاقی شهید از زبان خواهرش

 اخلاق خوبی داشت و هر زمان که در درس‌خواندن یاری می‌خواستم کمک می‌کرد محمد از زمان دوران کودکی‌اش اهل مسجد بود و مجالس روضه و هیئت‌های عزاداری می‌رفت و از زمان آغاز تکلیفش خود را همگام با اوامر الهی ساخته بود و به دستورات خالق خویش عمل می‌کرد و جامه زیبای عمل را بر تن احکام می‌پوشاند

 محمد از ایمان بالایی برخوردار بود و دوست داشت که به‌تمامی خواسته‌های خدای خویش عمل نماید و در کنار دیگر عبادات به روزه هم بپردازد؛ ولی به‌خاطر کسالتی که داشت از روزه‌گرفتن محروم بود.

 وی علاقه زیادی به مطالعه کتب مذهبی داشت و آمدوشد زیادی در کتابخانه داشت و در آن جا به فطرت علم جویش جواب مقتضی را می‌داد

 سخنی از غلامحسین اخوان پدر شهید اخوان، در وصف اخلاقیات پسرش:

 «خیلی خوب بود، ما که از او راضی بودیم، خیلی مظلوم و افتاده بود و از او هیچ شکایتی نداشتیم.»

 حضور محمد در مجالس وعظ و عزاداری بسیار آگاهانه بود. در آن زمان همه‌روزه مردم به خیابان‌ها ریخته و نفرت خود را از حاکمان جامعه اعلام می‌داشتند و آنان که تاب شنیدن فریادهای مردم مبارز را نداشتند سعی در خاموش‌کردن آن صداهای حق‌طلبانه می‌کردند و اسلحه را وسیله‌ای برای به هدف رسیدن خود می‌دانستند و هر شعاری که از حلقوم مبارزی خارج می­شد بعد از لحظه‌ای خاموش و خون او بر روی سنگ‌فرش خیابان جاری می‌گشت؛ ولی مگر می‌شدند ای حق خاموش گردد؟ هرگز!

 خداوند خواسته بود که حق بر باطل چیره گردد و محمد نیز از آن خیل سربداران جدا نبود که از خود آنان بود. در تظاهرات شرکت می‌جست و اعلامیه‌های آن رهبر حکیم را در بین مردم پخش می‌کرد و از این طریق قسمتی از دین خود را ادا می‌نمود

 پدر شهید غلامحسین اخوان از دوران حضور او در صحنه‌های انقلاب یاد می‌کند

 با این که حکومت‌نظامی بود اغلب شب‌ها تا صبح بیرون از خانه بود و فعالیت می­کرد و اعلامیه‌های حضرت امام را به همه‌جا می‌رساند و اصلاً ترس در وجودش نبود؛ با این که بارهاوبارها در خیابان چهارمردان دژخمیان به او حمله کرده بودند و او را مورد ضربات باطوم قرار داده بودند و حتی کمرش کبود از ضربات خصم دون بود، ولی یک‌لحظه در صحت انتخابش شک به او راه نمی‌یافت و استوار در راهی که برگزیده بود قدم برمی‌داشت و حتی روزی او را دستگیر می‌کنند ولی مردم او را از دست آنان می‌رهانند

او اغلب با دوستانش که از جوان‌های انقلابی قم بودند، در صحنه حاضر می‌شد و همیشه هنگام رفتن به صحنه مبارزه به مادرش این را می‌گفت که «من از تیر نمی­ترسم» و چه نیکو عمل او گفته‌هایش را تأیید کرد و در یکی از روزهای مبارزه به‌وسیله گلوله‌ها از طرف مزدوران رژیم به‌سوی او شلیک می‌شود مجروح می‌گردد و بعدازاین که پنج‌روز در بیمارستان آیت‌الله گلپایگانی (ره) بستری شده بود در تاریخ پانزدهم آذرماه سال ۱۳۵۷ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 پدرش از فرزند دان آموز خود که با سن کم به جبه‌ها اعزام شده بود از دورانی که محمد مجروح شده بود این گونه یاد می‌کند: «زمانی که تیر خورد، خودم را بر بالینش رساندم، گفتم محمد چه چیزی حس می‌کنی در جواب گفت: به آرزویم رسیدم و آنچه می‌خواستم نصیبم شد و با خون خودش نوشته بود که خون شهید عزیز است.»



انتهای خبر /

 
http://javaneparsi.ir/51460
اخبار مرتبط

نظرات شما