printlogo


داستان‌های شگفت‌انگیز از زندگی و کرامات حضرت عیسی (ع)؛ از صحبت با مردگان تا گرفتاری مرد مغرور
داستان‌های شگفت‌انگیز از زندگی و کرامات حضرت عیسی (ع)؛ از صحبت با مردگان تا گرفتاری مرد مغرور
کد خبر: 14470
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا، حضرت عیسی بن مریم (ع) یکی از پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت است. نام و داستان وی به کرّات در قرآن و احادیث اسلامی آمده‌ است. در ادامه چند داستان شگفت انگیز از زندگی آن حضرت را بخوانید:

بی وفایی دنیا

دنیا در قیافه زنی کبود چشم بر عیسی (ع) نمایان شد. حضرت عیسی (ع) از او پرسید: چند شوهر کرده ای؟ پاسخ داد: بسیار! عیسی (ع) گفت: همه شوهرانت تو را طلاق داده اند؟ دنیا: نه! بلکه همه آنان را کشته ام.

عیسی (ع) فرمود: وای بر شوهران باقیمانده ات. اگر از سرگذشت شوهران گذشته تو پند نگیرند!

 

حماقت؛ مرضی علاج ناپذیر

حضرت عیسی (ع) می‌فرماید: من بیماران را معالجه کردم و آنان را شفا دادم؛کور مادرزاد و مرض پیسی را به اذن خدا مداوا نموده و مردگان را زنده کردم ولی آدم احمق را نتوانستم اصلاح و معالجه کنم. پرسیدند: یا روح الله! احمق کیست؟ فرمود: شخصی خودپسند و خودخواه است که هر فضیلت و امتیازی را از آن خود می‌داند و هر گونه حق را در همه جا به خود نسبت می‌دهد و برای دیگران هیچ گونه احترامی قائل نمی شود و این گونه آدم احمق هرگز قابل مداوا و اصلاح نیست.

آمرزش به خاطر فرزند صالح

حضرت عیسی (ع) از کنار قبری گذر کرد که صاحب آن را عذاب می‌کردند. اتفاقاً سال دیگر گذرش بر آن قبر افتاد. دید که عذاب برداشته شده و صاحب قبر در شکنجه نیست. عرض کرد:  خدایا! سال گذشته از کنار این قبر گذشتم، صاحبش در عذاب و شکنجه بود و امسال عذاب ندارد. علتش چیست؟ خداوند به آن حضرت وحی فرمود: یا روح الله! این شخص فرزند صالحی داشت که وقتی بزرگ شد و تمکن یافت راهی اصلاح کرد و یتیمی را پناه داد و من او را به خاطر کار نیک پسرش آمرزیدم.

 گزارشی از جهنم!

حضرت عیسی (ع) با پیروانش سیاحت می‌کرد. به دهکده ای رسید که تمام ساکنین آن در بین راه و خانه هایشان مرده بودند. حضرت عیسی (ع) فرمود: اینان به مرگ طبیعی نمرده اند، قطعا گرفتار غضب الهی شده اند، اگر غیر از این بود یکدیگر را دفن می‌کردند. پیروانش گفتند: ای کاش ما می‌دانستیم قضیه اینان چه بوده است! به عیسی (ع) خطاب رسید مردگان را صدا بزن! یک نفر از آنان تو را جواب خواهد داد. حضرت عیسی صدا زد: ای اهل قریه! یکی از آنان پاسخ داد: بلی! چه می‌گویی یا روح الله؟

 حالتان چگونه است و قضیه شما چه بوده است؟  ما صبحگاه با کمال سلامتی و آسوده خاطر سر از خواب برداشتیم، شبانگاهان اما همه در هاویه افتادیم! هاویه چیست؟  دریایی از آتش است که کوه‌های آتش در آن موج می‌زند.

به چه جهت به این عذاب گرفتار شدید؟  محبت دنیا و اطاعت از طاغوت ما را چنین گرفتار نمود.

چه اندازه به دنیا علاقه داشتید؟ مانند علاقه کودک شیرخوار به پستان مادر! هر وقت دنیا به ما روی می‌آورد خوشحال می‌شدیم و هرگاه روی برمی گرداند غمگین می‌گشتیم.

آن گاه حضرت عیسی (ع) مکثی کردند و سپس پرسیدند: تا چه حد از طاغوت اطاعت می‌کردید؟  هر چه می‌گفتند اطاعت می‌نمودیم.

چرا از میان مردگان فقط تو جوابم دادی؟  زیرا آنان دهانشان لجام آتشین زده شده و ملائکه تندخو و سختگیری مأمور آنان هستند. من در میان آنان بودم ولی در رفتار از ایشان پیروی نمی کردم. هنگامی که عذاب خداوند نازل شد، مرا نیز فرا گرفت. اکنون با یک موی کنار جهنم آویزانم، می‌ترسم در میان آتش بیفتم!

عیسی (ع) رو به جانب پیروانش کرد و گفت: در زباله دان خوابیدن و نان جوین خوردن شایسته خواهد بود، اگر دین انسان سالم بماند.

خودبینی هرگز!

یکی از یاران حضرت عیسی (ع) که قد کوتاهی داشت و همیشه در کنار حضرت دیده می‌شد، در یکی از مسافرت‌ها که همراه عیسی (ع) بود، در راه به دریا رسیدند. حضرت عیسی (ع) با یقین خالصانه گفت: (بسم الله) و بر روی آب حرکت کرد! مرد کوتاه قد، هنگامی که دید عیسی بر روی آب راه می‌رود، با یقین راستین گفت: بسم الله و روی آب به راه افتاد تا به حضرت عیسی رسید. در این حال مرد دچار خودبینی و غرور شد و با خود گفت: عیسی روح الله روی آب راه می‌رود و من هم روی آب راه می‌روم، بنابراین، عیسی چه فضیلتی بر من دارد؟ هر دو روی آب راه می‌رویم. همان دم یک مرتبه زیر آب رفت و فریادش بلند شد: (ای روح الله مرا بگیر و از غرق شدن نجاتم ده! ) حضرت عیسی دستش را گرفت و از آب بیرون آورد و فرمود: ای مرد مگر چه گفتی که در آب فرو رفتی؟ مرد کوتاه قد گفت: من گفتم، همان طور که روح الله روی آب راه می‌رود، من نیز روی آب راه می‌روم. پس با این حساب چه فرقی بین ماست! خودبینی به من دست داد و به کیفرش گرفتار شدم. حضرت عیسی فرمود: تو خود را (در اثر خودبینی) در جایگاهی قرار دادی که شایسته آن نبودی بدین جهت خداوند بر تو غضب نمود و اکنون از آنچه گفتی توبه کن! مرد توبه کرد و به رتبه و مقامی که خدا برایش قرار داده بود بازگشت و موقعیت خود را دریافت. امام صادق علیه السلام پس از نقل این قضیه فرمود: (فاتقوا الله و لا یحسدن بعضکم بعضا. ) (پس شما نیز از خدا بترسید و پرهیز کار باشید و به همدیگر حسد نورزید. )



انتهای پیام/
لینک مطلب: http://javaneparsi.ir/News/item/14470