از قدیم گفتهاند پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش مخوانش پسر؛ ضرب المثلی که شرح حال بسیاری از شخصیتهای بزرگ تاریخی کشورمان بوده است.
حالا سرنوشت پسری که بزرگی پدرش یک نقطه عطف را در تاریخ رقم زده و او نیز قرار باشد جا پای چنین پدری بگذارد چه خواد شد؟
سیدمصطفی خمینی فرزند ارشد امام خمینی (ره) در ۲۱ آذر ۱۳۰۹ در محله الوندیه شهر قم و در منزل اجارهای متولد شد و به مناسبت نام پدربزرگ پدریاش شهید سیدمصطفی موسوی، او را نیز مصطفی نامیدند.
علاقه فراوان به علوم اسلامی و روحانیت و تشویق پدر باعث شد بعد از اتمام دوران ابتدایی در حالی که چهارده ساله بود، رهسپار حوزه علمیه شود و تحصیل مقدمات علوم و معارف دینی را آغاز کند. در هفده سالگی، پس از پایان دوره مقدمات حوزه معمم شد.حاج آقا مصطفی پس از تلاش فراوان در ۲۷ سالگی به درجه اجتهاد نائل آمد، اجازه اجتهاد او از طرف امام خمینی بود .
آقا مصطفی از مرحوم آیت الله بروجردی به صورت تلویحی و شفاهی اجازه اجتهاد گرفته بود، اما چون حاج روح الله به طور کلی در اجازه دادن سخت گیر بود ، در مورد فرزندش هم بیشتر این سخت گیری را اعمال می کرد، روزی او مسئله ای را از پدر می پرسد، حاج آقا روح الله در جواب می گوید: مگر خودت مجتهد نیستی چرا از من می پرسی؟ در این هنگام که مادر مصطفی ناظر بر صحنه بود، خطاب به ایشان می گوید: اگر مصطفی مجتهد است است پس چرا اجازه اجتهاد به او نمی دهید؟ پدر می فرماید: اگر اجازه را برای این می خواهد که فردا ادعای مرجعیت کند که این کار را خودم هم نخواهم کرد، در این هنگام خانم می پرسد: پس شما مصطفی را مجتهد می دانید؟ ایشان در جواب اضافه می کند که او خیلی وقت است که قدرت استنباط احکام را دارد، اما به احترام آیت الله بروجردی، هرگز چیزی برایش نخواهم نوشت.
او نیز همچون پدرش برخلاف رویه جاری در میان طلاب، پس از پایان تحصیل علوم دینی نه تنها به تدریس در حوزه اکتفا و گوشهنشینی اختیار نکرد بلکه در فعالیتهای سیاسی دستی برآتش داشت؛ برای مثال او حتی پیش از شروع مبارزات علنی پدرش در خرداد ۴۲ تا حدودی با جریانهای سیاسی آشنایی داشت. جمعیت فدائیان اسلام از جمله این تشکلها بود که سیدمصطفی با رهبر آن، سیدمجتبی نواب صفوی آشنا بود و در جلسات آن شرکت میکرد. او همچنین با نفر دوم این جمعیت نیز که عبدالحسین واحدی نام داشت، ارتباط دوستانه و نزدیکی داشت.
خود ایشان دراین باره گفته اند: «جمعیتی در ایران معروف بودند به فدائیان اسلام، رئیس آنها مردی بود به نام نواب صفوی (مجتبی) که واقعاً دلیر و توانا و از روی احساس، سنگ اسلام را به سینه میزد و نمیتوان او را دور از حقیقت دانست؛ و مرد شماره دو آنها، دوست عزیز خودم، شهید عبدالحسین واحدی بود. این طایفه، دیر زمانی در قم زیست میکردند و آن وقت ما قم بودیم و از دور آنها را میپاییدیم. تا آنکه شبانه، عدهای با چوب و چماق، در پیش چشم چند صد نفر طلبه، بر آنان هجوم بردند و آنان را زدند که دیگر کار به آخر رسیده، دیگر نتوانستند در قم بمانند و در نتیجه رحل اقامت را به تهران بردند… سرانجام به دست پسر رضاخان جلب شدند و با سکوت مرگبار علما، آنها را تیرباران کردند، گرچه دوست من عبدالحسین را در جای دیگر از بین بردند و داغش را به دل ما گذاردند.»
پس از دستگیری امام خمینی در قیام ۱۵ خرداد، او برای آزادی امام خمینی (ره) و ادامۀ نهضت در غیاب ایشان تلاش بسیاری کرد ، اعلامیههایی برای روحانیان میفرستاد و دستورها و پیامهای امام خمینی را، که در آن زمان در حبس به سر میبرد، به آگاهی طرفداران او میرساند.
او همچنین پس از دستگیری مجدد امام خمینی در ۱۳ آبان سال ۱۳۴۳ بازاریان قم را ترغیب کرد تا بازار را تعطیل کنند. به دنبال آن، مأموران شهربانی قم و ساواک او را در منزل آیت الله شهاب الدین مرعشی نجفی دستگیر و به زندان قزل قلعه در تهران منتقل کردند؛پس از چندی هم در ۱۴ دی ۱۳۴۳ش به ترکیه تبعید شدند.
سید مصطفی در ترکیه به شهر بورسه، محل تبعید امام خمینی، منتقل و در این هنگام، سلسله درسهایی را از محضر امام خمینی فراگرفت؛ او همچنین در ۱۳ مهر ۱۳۴۴ ش، همراه امام خمینی به عراق منتقل شد. آنها ابتدا در بغداد و سپس در نجف مقیم شدند که این دوره که دوازده سال زمان برد؛ مهمترین اقدام سید مصطفی خمینی در این دوره، فعال نگهداشتن نهضت امام خمینی بود. او پیامها و اعلامیههای امام خمینی را به ایران و سایر کشورها ارسال میکرد و اخبار نهضت را به اطلاع امام میرساند.
شاید یکی از ویژگیهای بارز سید مصطفی را بتوان ساده زیستی او دانست تاجایی که مرحوم آیت الله سید محمد باقر موسوی همدانی ، مترجم تفسیرالمیزان در این باره می گوید: « یک روز ( در اواخر دهه سی) با مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی در مسجد جامع همدان دیدار کردم، معلوم شد اثاثیه مورد نیاز امام را که درآن وقت در اطراف همدان بود به همدان آورده است. ایشان را به منزل بردم ؛ سپس به طرف عباس آباد همدان حرکت کردیم ، وقتی می خواستیم از بیراهه به بالای تپه های عباس آباد برویم، من اورا به بیراهه راهنمایی کردم . آقا مصطفی پرسید : چرا از بیراهه برویم؟ گفتم : در راه اصلی چند قهوه خانه وجود دارد و معمولا در آنجا افراد نابابی هستند که صلاح نیست ما از آنجا عبور کرده و با آنها مواجه شویم .آقا مصطفی بدون توجه به حرف بنده از همان راه اصلی حرکت کرد و من هم به ناچارهمراه او شدم. وقتی به جلوی یکی از قهوه خانه ها رسیدیم ، ناگاه دیدم تمام جمعیت حاضر در آنجا نزد حاج آقا مصطفی آمدند و دست ایشان را بوسیدند و خیلی به ایشان احترام نمودند.
بعد با تعجب از ایشان پرسیدم: چنین صحنه ای را تا به حال ندیده بودم ، اینها شما را از کجا می شناسند؟ حاج آقا مصطفی فرمود: ما دیروز وقتی از قم به همدان رسیدیم و به اتفاق آقای لواسانی و آقای مروارید به اینجا آمدیم ، وقتی من جلوقهوه خانه رسیدم جمعیتی را در آنجا دیدم که مشغول عیش و نوش هستند ، با صدای بلند قهوه چی را صدا زدم ، گفتم : «فلانی ! عَرَق داری؟» همه حاضران تعجب کردند که یک روحانی از عرق می پرسد! همه حاضران قهوه چی را تشویق کردند که بگو : دارم. سرانجام او جواب داد که دارم حاج آقا بفرمایید. من گفتم: «پس کتت را بپوش که سرما نخوری» منظورم عرق بدنش بود. با همین یک کلمه و برخورد مناسب این آقایان به دور من جمع شده و به من لطف و محبت و احترام می کنند.»
همچنین به فرموده رهبر معظم انقلاب، آیتالله خامنهای «شگفتآور بود که حاجآقا مصطفی در منزل امام مانند یکی از واردین این منزل و کسانی بود که به طور طبیعی در این خانه رفت و آمد میکردند، چنانکه کسی احساس نمیکرد او فرزند امام است... هرگز انتساب به امام و یا نام ایشان برای او وسیلهای محسوب نمیشد».
ایشان در جای دیگری نیز با اشاره به همین خصوصیت آقا مصطفی میفرمایند: «مرحوم حاج آقا مصطفی، مطلقاً آقازادگی نداشت. نه لباسش، نه عبایش، نه کفشش، نه زندگی خصوصیاش، نه خانهاش، مطلقاً، هیچ بوی تفاخر آقازادگی از آن نمیآمد».
خانم ثقفی، همسر گرامی امام درباره سادهزیستی سیدمصطفی میگوید: «دو ماه بعد از ازدواج مصطفی در منزل ما بود تا آنکه خانه پیدا کردند. آنها هیچ اثاث نداشتند. از همان وسایل خودمان آنان را هم صاحب اثاث کردیم. یک قطعه قالی و یک گلیم و دو دست رختخواب، یک دست ظرف چینی، یک کتری، یک دست استکان و نعلبکی، یک چراغ فتیلهای و دو قابلمه به آنها دادیم، رفتند و به زندگیشان پرداختند ... او یخچال نداشت و وقتی به او میگفتند در این زمینهها فکری کن، بچههایت چه گناهی کردهاند؟ میگفت: خدا را خوش نمیآید که پدر پیرم اینگونه زندگی کنند و من یخچال داشته باشم.»
خانم فریده مصطفوی نیز در خاطرات خود با اشاره به زیست طلبگی برادرش سیدمصطفی میگوید: «پیش از سال ۱۳۴۲، یک زندگی معمولی طلبگی داشت. پس از اینکه به ترکیه تبعید شد، امکانات بیشتری برایش فراهم شد؛ ولی با این حال، زیّ طلبگی خود را فراموش نکرد. در نجف، در یک منزل ۴۵ متری در محله ای به نام هویش که فاصلۀ کمی با منزل امام داشت، زندگی می کرد ... از دنیا بریده بود و به دنبال توسعۀ آن نبود. اصولاً روی مادیات هیچ حسابی نمیکرد. در خرج کردن وقتی هم پولی به دستش میرسید، دقت میکرد و سخت میگرفت».
وی در این رابطه به روایت خاطرهای استناد کرده و میگوید: «یک بار در اوایل سال ۴۶ مرحوم حاج شیخ نصرالله خلخالی به من گفت: آقای خمینی (مصطفی) عبای تابستانی ندارد، شما دو سه تا عبا برایشان به منزل ببرید، ببینید کدام را میپسندند. من هم از یک عبا فروشی سه تا عبا دوخته شده (معمولی، متوسط و دست بافت) گرفتم و به منزلشان رفتم... یکی از آنها را روی دوشش قرار دادم... گفت قیمت این چه حدودی است؟ گفتم: عبای معمولی حدود سه دینار، متوسط حدود پنج دینار و دست بافت حدود هجده دینار. وی گفت: عبای معمولی را انتخاب کردم! گفتم این بسیار معمولی است، بزرگان باید عبای دستبافت مانند بعضی علما در بر کنند. برای شما عبای دستبافت مناسبتر است. ایشان در جوابم گفتند: ما هنور طلبه هستیم.»
خانم معصومه حائری یزدی همسر آیتالله مصطفی خمینی نیز درباره تقید وی به ساده زیستی میگوید: «هشت سال از اقامت ما در نجف گذشته بود، در نجف هوا بسیار گرم بود. در آن موقع بچههای خیلی کوچک بودند و با آنکه زمین داغ بود، ما موقع خوابیدن، رختخوابمان را روی زمین میانداختیم به طوری که خود ساکنان آنجا نمیتوانستند چنین کاری بکنند... این طور نبود که آقا مصطفی نمیتوانست برایمان تخت بخرد، بلکه معتقد بود که باید با سختی زندگی کرد...».
حجتالاسلام محمدتقی متقی نیز به جنبههای دیگری از سادهزیستی حاجآقا مصطفی اشاره کرده و میگوید: «با وجود این که آقازاده امام بود و همه امکانات برایش فراهم بود، در خانهای هفتاد متری زندگی میکرد ... و به دور از تجملات ...».
از دیگر ویژگیهای سید مصطفی خمینی میتوان به دقت او در استفاده از وجوهات شرعی و فروتنی او اشاره کرد. به گفته حجتالاسلام دعایی: «ایشان با اینکه میتوانستند از امکانات مالی فراوانی استفاده کنند و خود مجتهدی بودند که میتوانستند در وجوهات مالی و شرعی تصرف کنند، با این وجود این، به مثابه یک طلبه عادی در حوزهها حضور داشتند.» نیز بنا به گفته حجتالاسلام حمید روحانی: «حاج مصطفی با آنکه از جانب امام وکیل بود و پس از تبعید امام وجوهات مردم در اختیار او قرار داشت و از نظر شرعی نیز میتوانست از آن به اندازه نیاز خود بردارد، لیکن این کار را نمیکرد و با کمال عسرت در تنگدستی زندگی میکرد».
به گفته حجتالاسلام دعایی: «آقا مصطفی همیشه از آقازادگی و دارا بودن یک شخصیت وابسته و اینکه به دلیل فرزند کسی بودن، مورد احترام قرار گیرد، نفرت داشت؛ البته این به معنای عدم درک وی از موقعیت و برخورداری او از وجود چنان پدری نبود، بلکه به دلیل همان درک مستقل و داشتن یک شخصیت اصیل برای خود بود. انسان خودساخته و نمونهای بود که میخواست به عنوان آنچه هست مطرح باشد و نه درباره وابستگیها و انتسابات».
حجتالاسلام حمید روحانی در همین رابطه میگوید: «حاج سید مصطفی خمینی دارای شخصیت والایی بود. ایشان از آن افرادی نبود که از عنوانهای آقازادگی، آیتاللهزادگی و امامزادگی بهره بگیرند و از این راه برای خود شخصیت کسب کنند... او از رفتار برخی از خودباختگان و تنگنظران که با عنوان آقازاده و آیتاللهزاده برای خود شهرت کسب میکنند، به سختی انزاجار داشت و آن را دون شأن یک انسان مسلمان و آزاده میدانست. از اینرو به عنوان آیتاللهزاده هیچگاه خود را معرفی نکرد».
او که دستی برآتش مردم داری هم داشت و حجت الاسلام مسعودی خمینی در مورد توجه و اهمیت سید مصطفی خمینی نسبت به مردم میگوید: «یک روز برف میآمد، با ایشان از خیابان میگذشتیم. شخصی به زمین خورد. من متوجه نشدم، اما ایشان به محض اینکه فهمید، به سرعت به سوی او دوید، زیر بالش را گرفت و بلند کرد، با عبایش برفهای او را تکاند، کلاهش را از روی زمین برداشت و بر سر او دست کشید او را نوازش کرد. بعد دید آدم مفلوکی است. از جیب خودش مقداری پول درآورد به او داد و گفت: این را بگیر و برای خانه چیزی بخر. آن وقت دست او را گرفت و به آن سمت خیابان که برف نبود برد».
حجتالاسلام محمدرضا ناصری در همین رابطه خاطرهای نقل میکند و میگوید: «گاهی در سفر، مرد ژولیدهای بود که حالت روانی کاملا سالمی نداشت و شلوغ هم میکرد. میآمد سلام و احوالپرسی میکرد و کنار حاج آقا مصطفی مینشست. لباس خوبی هم نمیپوشید. اما حاجآقا مصطفی به او تعارف میکرد و او را کنار خود مینشاند، به او پول هم میداد. گاهی اوقات بعضی از دوستان میخواستند که مانع از آمدن او نزد حاج آقا مصطفی شوند، اما ایشان میگفت: نه، بگذارید بیاید، از کجا میدانید که از ما بهتر نباشد؟ شاید از ما مقربتر باشد».
سید مصطفی در ۴۷ سالگی در ۱ آبان ۱۳۵۶ ش در نجف اشرف و به طور ناگهانی درگذشت و ابهامات بسیاری را برجا گذاشت.
اولین کسی که از رحلت آیتالله سید مصطفی خمینی اطلاع پیدا کرد، خادم منزل وی به نام صغرا خانم بود. او مشاهدات خود را چنین بازگو میکند: «شب آخر قرار بود برای آقا مصطفی مهمان بیاید. چون دیروقت بود، ایشان رو به من گفتند: صغرا برو بخواب، من خودم در را باز میکنم. من هم اول به حرم رفتم، نماز خواندم، زیارت کردم، بعد به خانه آمدم و خوابیدم. صبح که طبق معمول، صبحانه آقا را بالا بردم، دیدم آقا روی کتاب دعایشان خم شدهاند، فکر کردم که خوابشان برده است، صدایشان کردم و گفتم: آقا... آقا خوابتان برده... که دیدم جواب نمیدهند و زیر چشمشان هم به رنگ خرما شده است. پایین رفتم و خانم ایشان را که مریض بود، صدا کردم و خودم هم به کوچه رفتم و فریاد زدم که آقامصطفی مریض شده است که در این هنگام آقای دعایی مرا دید و با یکی دو نفر دیگر به بالا آمد و آقا را به بیمارستان بردند.»
معصومه حائری، همسر حاج آقا مصطفی، هم دومین فردی بود که از حادثه اطلاع پیدا کرد و گفته است: «او مردی بسیار قوی و از سلامت کامل برخوردار بود؛ هیچگونه ناراحتی و بیماری نداشت، به همین دلیل برخلاف آنچه شایع کردند سکته قلبی، خیلی بعید به نظر میرسید. همان شب که حاج آقا مصطفی شهید شدند، زودتر از معمول به خانه آمدند، چون قرار بود که ساعت دوازده، مهمان بیاید و من سخت مریض بودم. آقای دعایی که همسایه ما بود، برای معاینه من دکتر آورد. از طرفی دیگر، آقا مصطفی شبها مطالعه داشتند و ما یک ننه داشتیم که اسمش «صغرا» بود؛ آقامصطفی به او گفت: «برو بخواب، اگر مهمان آمد، من در را باز میکنم» و ما دیگر نفهمیدیم که مهمانها چه وقت آمدند و کی رفتند و چه شد؟». « پس از اطلاع خود را بالای سر او رساندم، دیدم دستهای آقامصطفی بنفش شده است و لکههای بنفش نیز روی سینه و سرشانههایش دیدم. ایشان را بلافاصله با کمک آقای دعایی به بیمارستان انتقال دادیم. در آنجا به ما گفتند که حاج آقا مصطفی مسموم شده و دو ساعت است که از دنیا رفته است.»
حجتالاسلام دعایی درباره علائم درگذشت سید مصطفی خمینی میگوید: «با علایمی که روی پوست بدن وجود داشت، مشخص بود که مرگ طبیعی نبوده است و ناشی از مسمومیت میباشد.» او درباره فضای امنیتی بیمارستان هم گفته است: «در خارج از بیمارستانی که حاج آقا مصطفی را به آنجا انتقال دادیم، یک ماشین نمره تهران بود که پس از شنیدن خبر مرگ ایشان به طرف بغداد حرکت کرد.»
مرکز اسناد انقلاب اسلامی می نویسد که سید احمد آقا نیز وقایع تلخ آن روز را چنین نقل میکند که ساعت ۵ صبح حضرت امام ایشان را از خواب بیدار میکنند و به او میگویند: برای اطلاع از حال همسر حاج آقا مصطفی که شب قبل مریض بوده به منزل ایشان برود؛ حاج احمد آقا به سرعت فرمان پدر را اجابت میکند. هنگامی که به منزل حاج آقا مصطفی نزدیک میشود، مشاهده میکند یک تاکسی کنار در توقف کرده است. هنگامی که وارد منزل میشود، میبیند آقای دعایی، یک برادر طلبه افغانی که در آنجا درس میخوانده، و یک فرد دیگر، از طبقه بالای منزل زیر بغل و پاهای برادرشان را گرفتهاند تا او را از پلهها پایین بیاورند. سید احمد آقا به کمک آنان میشتابد و حاج آقا مصطفی را که هنوز پیشانیشان گرم بوده به بیمارستان میرسانند. اما پس از معاینه پزشکی اعلام میشود که ایشان فوت کردهاند.
نکته مهم اینکه بعد از انتقال سید مصطفی خمینی به بیمارستان، پزشک آنجا تصریح کرده بود که وی به مرگ عادی از دنیا نرفته است. چنانکه سید حسین خمینی فرزند آقا مصطفی نقل میکند: «در بیمارستان، دکتر ایاد على البیر برای معاینه ایشان آمد و گفت: مع الأسف ایشان فوت کرده و مرگش هم عادی نیست. اگر اجازه بدهید بنده ایشان را کالبد شکافی کنم و این مسئله را ثابت کنم. ایشان جراح و فارغ التحصیل از دانشگاه سلطنتی لندن بود. پیکر مرحوم والد کالبدشکافی نشد؛ چون آن موقع کالبدشکافی از نظر عرفی کار منکری به حساب میآمد، شرع هم جوازی برای آن قائل نبود؛ به خصوص که در مورد شخصی مثل مرحوم والد قبح این مسئله بیشتر بود و نوعی بیاحترامی محسوب میشد. طبیعی بود که امام هم چنین اجازهای ندهد.» سید احمد خمینی نیز معتقد بود که برادرش به مرگ غیرعادی از دنیا رفته و به احتمال قوی در اثر مسمومیت به وسیله مأموران رژیم پهلوی شهید شده است. او میگفت: «همین قدر میتوانم بگویم که ایشان چند ساعت قبل از شهادت، در مجلس فاتحهای شرکت میکنند که در آنجا بعضی از ایادی رژیم پهلوی دست اندر کار دادن چای و قهوه در مجلس بودهاند.»
شیخ مرتضی بنیفضل هم شنیدههایش از اعضای بیت امام را اینگونه نقل میکند: «آن طوری که از بعضی اعضای بیت امام در نجف شنیدم یک روز قبل از شهادت، حاج آقا مصطفی خیلی شاداب و سرحال بودند. هیچ نشانی از کسالت در ایشان مشاهده نشده بود. شب چند نفر افراد ناشناس از خارج نجف میآیند و با وی دیدار کرده و ایشان را به طرز مرموزی مسموم میکنند.»
حجتالاسلام والمسلمین محمدافشاری نیز اطلاعات خوبی از نحوه شهادت فرزند امام در نجف دارد. او میگوید: بعد از فوت حاج آقا مصطفی از مرگ ایشان به «مرگ مشکوک» تعبیر شد. افرادی از اطرافیان آقا مصطفی بودند که متهم به قتل ایشان بودند... یکی از آنها آقای سید صالح قمی بود. ایشان همان شخصی است که تا ساعت ۵/ ۱ نیمه شب با حاج آقا مصطفی بود و زمانی که ایشان از آقا مصطفی جدا میشود آقا مصطفی فوت میکند. آقا مصطفی هم، چون آدم خونگرمی بود به بعضی از حرفها و صحبتها اهمیت نمیداد. با همه گونه افراد نشست و برخاست داشت. اما سید صالح قمی آدم درست و حسابی نبود. با بعثیها روابط خاصی داشت و آدم خودفروختهای بود. بعدها که به ایران میآید محاکمه اش میکنند و خلع لباس میشود و خواستند که اعدامش کنند، اما فرزند حاج آقا مصطفی یعنی حسین آقا مانع میشود و نمیگذارد که اعدام کنند. میگفت من میدانم که این شخص پدرم را نکشته است.
این شخص با ساواک هم رابطه داشت و آدم منحرفی بود. او در عراق علیه خیلی از طلبهها گزارش داده و آنها را گرفتار بعثیها کرده بود. بر این اساس احتمال میدادند که در چایی آقامصطفی مواد سمی ریخته باشد. به هر حال این شخص در سال ۸۶ یا ۸۷ از دنیا رفت. بعد از مرگ مشکوک حاج آقا مصطفی عدهای خواستند بدن ایشان را تشریح کنند که حضرت امام خمینی اجازه انجام این کار را ندادند.» با انتشار خبر شهادت آقا مصطفی خمینی در داخل ایران نیز به سرعت انگشت اتهام به طرف رژیم پهلوی نشانه رفت. بسیاری از مردم با توجه به شرایط آن روز، یقین داشتند که رژیم در شهادت آقا مصطفی نقش دارد. از همین رو بود که در مجالسی که به عنوان بزرگداشت فرزند امام در نقاط مختلف ایران تدارک دیده شد، بر این موضوع تاکید میشد.
آیتالله ناصری درباره نقش رژیم در شهادت حاج آقا مصطفی میگوید: «حاج آقا مصطفی اواخر عمرشان بود که یک روز ما را به حضور خواستند. من و آقای فردوسیپور یا آقای روحانی، یکی دیگر از آقایان هم بود، رفتیم پهلوی ایشان. در آن موقع امام مریضاحوال بودند و سردرد داشتند، اوضاع ایران هم یک وضعی بود که کسی نمیتوانست پیشبینی آینده را بکند. ایشان به ما فرمودند: دو تا خبر شنیدم، آنها را به شما بگویم تا مراقب باشید: یکی اینکه رژیم بنا دارد که طرفداران و نزدیکان آقا را ترور کند، دیگر اینکه میخواهند در قم کسی را عَلَم کنند که چهره مقبولی داشته باشد و انقلابی نباشد و مرجعیت بعد از امام را به او بسپارند...» حجتالاسلام محتشمیپور نیز در این باره عنوان میکند: «.. ما از قبل خبر داشتیم که گروهی از طرف ساواک برای ترور امام یا حاجآقا مصطفی به نجف آمدهاند...»
آیتالله طاهری خرمآبادی نیز در این باره معتقد است: «احتمال دارد عامل مرگ حاج آقا مصطفی رژیم بوده باشد، زیرا نقش آقا مصطفی در جریان مبارزه با رژیم شاه بسیار برجسته و مهم بود. ایشان در تقویت و حفظ طلاب انقلابی نجف، که معمولاً اطراف امام بودند، بسیار مؤثر بود. در نتیجه دور از ذهن نیست که رژیم وی را از بین برده باشد. از طرف دیگر رژیم یا نمیتوانست مستقیماً به امام ضربه بزند و یا اینکه مصلحت نبود این کار را بکند، اما در صدد بود به نهضت و انقلابیون ضربهای وارد کند، احتمال دارد که این عمل را از طریق کشتن حاج آقا مصطفی انجام داده باشد...»
علاوه بر این آنطور که از تحلیلهای ساواک بعد از درگذشت آقا مصطفی به دست میآید، آنها معتقد بودند بعد از رحلت فرزند امام، پایههای نهضت متزلزل خواهد شد. در همین رابطه در یکی از تحلیلهای ساواک میخوانیم: «قرائنی نشان میدهد که فعالیتهای سیاسی [آیتالله] خمینی به وسیله فرزند متوفای وی صورت میگرفت و با مرگ او احتمالا این فعالیتها مختل خواهد شد. مضافا اینکه تا زمان نامحدودی در ادامه فعالیت اطرافیان [امام]خمینی وقفه ایجاد میشود و احیانا روی روشهای جاری او تاثیر میگذارد...»
در نهایت ساواک و دولت عراق علت مرگ او را بروز سکتۀ قلبی اعلام کردند؛ مرگ سید مصطفی به تشدید مبارزه با حکومت پهلوی، تحکیم رهبری امام خمینی و ایجاد وحدت و یکپارچگی در میان نیروهای مخالف حکومت پهلوی انجامید و سرانجام پیکر مطهر ایشان در نجف اشرف به خاک سپرده شد.
لینک مطلب: | http://javaneparsi.ir/News/item/21232 |