مسیری دشوار و دور از انتظار بویژه اگر به نتایج قبلی همین تیم نگاه کنیم. تیمی که از استرس عدمصعود، به ماشین پیروزی در آسیا تبدیل شده و در هفت بازی آخر، شش پیروزی و یک تساوی بدست آورده. صعود بدون شکست در این مرحله تا اینجا، ماموریت غیرممکنی بود که اسکوچیچ و تیم ملی از عهدهاش به خوبی بر آمدند. در این مدت هم اتفاقات تلخ و شیرین زیادی افتاد و بعضا کدورتهایی هم پیش آمد اما خوشبختانه شبیه به پایان خوش فیلمهای بالیوودی، پایان این مسیر هم برای ما به اتفاقی خوش و شیرین، ختم شد.
در این مسیر هم بازی به بازی از تعداد ناراضیان این تیم کمتر شد و به طرفداران پروپاقرص اش، افزوده. صعود امروز یک موتیف شیرین درون خودش داشت. دیدن نقش و تصویری تکراری در زمین مسابقه در بازی صعود.
اگر شما هم مثل من از بازی ایران و استرالیا خاطره دارید حتماً با دیدن ترکیب دیروز، لرزشی از هیجان در وجودتان افتاد. آیا امروز هم شبیه به بازی سالهای قبل، آن خاطره خوش برای ما تکرار میشود؟ نامی که یادآور مهمترین اتفاق در تاریخ معاصر فوتبال ما بود، امیر عابدزاده. پسر احمدرضا عابدزاده، دروازهبان افسانهای سالهای نه چندان دور ایران. جویدن آدامس، لبخند ناشی از اعتماد به نفس بالا و واکنشهای سریع، دقیقاً بازآفرین تصویر همان سنگربان مطمئن تیم ملی در آن بازی تاریخی بود
*بیست و چندی سال پیش، در یک روز سرد پاییزی فضای اطراف من حس متفاوتی داشت. نوجوان بودم و تقریبا به وضوح آن روز را به یاد دارم. شاید تعداد فریمهای زیادی از آن روز در حافظهام نداشته باشم اما همان تعداد اندک، وضوح غیرقابل باوری دارند و حس آن روز کاملا برایم قابل لمس است. گویی همین حالا جلوی چشمانم اتفاق میافتد.
صبح آن روز مثل این روزها، متفاوت و خاص بود. تمام محیط اطراف من از خانواده و مغازههای بازار تا کل مدرسه، با یک ولوله و تعلیق، در انتظار یک اتفاق ویژه بود. دوازده ساله بودم و قبل از زنگ آخر، برای اولین بار از مدرسه فرار کردم. البته من تنها نبودم و تقریباً تمام همکلاسیهای من هم با من، در کنار لبخند بابای مدرسه، از در حیاط خارج شدند.
به خانه رسیدم و در حال درآوردن روپوش مدرسه، تلویزیون را روشن کردم و منتظر ماندم تا ساندرو پل، سوت بازی را بین ایران و استرالیا به صدا در آورد. من از بچگی عاشق احمدرضا عابدزاده بودم. مثل خیلی از کودکان متولد دهه شصت، احمدرضا با لبخند خاص، جویدن آدامس، شیرجههای بلند و اعتماد به نفس بالا، پادشاه قلب من بود.
عابدزاده شخصیتی منحصر به فرد داشت، تیپ نبود شبیه به کسی نبود، او با عصبانیت گهگاه ولی لبخند همیشگی، احمدرضا عابدزاده بود. در آن روز هم دل من و میلیونها نفر، به او گرم بود. بعد از شروع و با گذشت دقایقی از بازی، احساس خفگی میکردم. آرام آرام و با پیشروی دقایق مسابقه، احساس کردم فشار تیم استرالیا و تنگی قفسه سینه من، ارتباط مستقیمی دارند. تقریبا نفسم بند آمده بود و توپ هم به درون شش قدم ارسال شده بود که عابدزاده با یک دست، لبخندی روی لب و در حال جویدن آدامس، توپ را در اختیار گرفت.
از اعماق وجودم نفس راحتی کشیدم و با خیالی آرام نسبت به دقایق قبل، به دیدن ادامه مسابقه پرداختم. سالها بود این حجم از آدرنالین و هورمونهای دیگر را در وجودم حس نکرده بودم تا اینکه دیروز دوباره، وقتی در دقایق ابتدایی، برخلاف انتظار، عراق فشار زیادی به ما وارد کرد، دوباره همان تنگی نفس پله پله در من اوج گرفت و دوباره عابدزاده با یک دست روی خط توپ را مهار کرد، بلند شد، لبخند زد و به جویدن آدامس ادامه داد تا من و میلیونها نفر، نفس راحتی بکشیم.
عابدزادهی بیست و چهار سال پیش دیروز در ورزشگاه بود و به عابدزاده جوان نگاه میکرد و مطمئناً او هم حسی که من و میلیونها ایرانی دیگر آن سالهای دور داشتیم و خودش از تجربه آن محروم بود، در آن لحظه، تجربه کرد.
خروجهای به موقع، واکنشهای سریع در لحظه مناسب در مقابل ضربات از راه دور و شروع مجددهای فوق العاده، باعث شد عابدزاده امروز مانند پدرش تقریباً خیال همه، از بازیکنان تیم تا هواداران را بعد از دو سه واکنش خوب در دقایق اولیه، مانند همیشه، راحت کند.اوج کار او مهار ضربه سر مهاجم عراق روی خط بود و به زبان آوردن این جمله در کلوزآپ دوربین:هیچی نبود!
در شرایطی که ستاره بازی گلر حریف با مهارهای پشت همش بود،روز خوب امیر با یک کلین شیت همراه شد. جالب اینکه او مثل پدر روی هر توپ دریافتی تشویقهای زیادی را متوجه خودش میدید؛چیزی که برایش در یک بازی خانگی بیسابقه بود.
بازی عراق شاید باعث حذف و نرسیدن ما به جام جهانی نمی شد اما امضای صعود هم با واکنشهای عابدزاده زده شد، شبیه به امضای پدرش در بازی ایران در ملبورن برای سفر به فرانسه.
لینک مطلب: | http://javaneparsi.ir/News/item/31101 |