هر روز با یک شهید؛
همیشه خنده روی لبان شهید اسکندری بود

در زندگینامه شهید احمد اسکندری از زبان مادر شهید آمده است: او همیشه خنده روی لبانش بود و در کارهای منزل به من کمک میکرد و میگفت: مادر همه کارهایت را بگذار وقتی من مرخصی آمدم، خودم همه را انجام میدهم.
در ادامه زندگینامه این شهید والامقام را از زبان مادرش میخوانید.
شهید احمد، از همان کودکی صبر و شکیبایی را پیشه خود کرده بود و الگوی مثبتی برای همه فامیل به خصوص خانواده و خواهر و برادرانش بود. خیلی شوخ طبع بود. هیچگاه نمیخواست کسی غمگین باشد و خلاصه یک طوری از دلش در میآورد.
او همیشه خنده روی لبانش بود و در کارهای منزل به من کمک میکرد و میگفت: مادر همه کارهایت را بگذار وقتی من مرخصی آمدم، خودم همه را انجام میدهم.
خیلی عاشق شهادت بود و میگفت: مادر دعا کن که من شهید بشوم، چون از اسارت و جانبازی خوشم نمیآید و زودتر میخواهم به آرزویم برسم.
آن روزی هم که خبر شهادتش را آوردند از طرف سپاه آقایی آمد و گفت: احمد اسکندری مجروح شده و در بیمارستان بستری است و من گفتم: چرا راستش را به من نمیگویید؟ من که میدانم احمد شهید شده و خودش هم خبر شهادتش را به من داد و من از شهادت ایشان اصلاً ناراحت نیستم؛ چون خودش این طور خواسته و من هم راضی هستم به رضای خدا.
انتهای خبر/
نظرات شما