هر روز با یک شهید؛
اذان، با طعم شهادت

در بخشی از زندگینامه شهید محمدرضا افشاری از زبان خواهرش میخوانید: روزی به منزل آمد و گفت: معلممان گفته است که خواندن اذان ثواب دارد؛ من هم دوست دارم مؤذن شوم، از آن روز به بعد محمدرضا مؤذن مسجد شد.
محمدرضا در آغوش پر مهر پدر و مادر و در فضایی صمیمانه تربیت شد، تحصیلات خود را تا کلاس پنجم ابتدایی ادامه داد و پس از آن وارد بازار کار شد. همزمان با اوجگیری مبارزات انقلابی در راهپیماییها و تظاهرات شرکت میکرد.
محمدرضا بسیار خوشخلق و خوشبرخورد بود، پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی در جستجوی راهی بود که بتواند به جبهه اعزام شود که هنوز موعد سربازیاش نرسیده بود، به نیروی انتظامی پیوست و از طریق کمیته به جبهه اعزام شد.
محمدرضا در ششمین روز از اولین ماه سال ۱۳۶۷ به کاروان شهدای کربلا پیوست.
پدر محمدرضا خیلی سیگار میکشید و هر زمانی که در مورد ترک سیگار صحبت میشد، میگفت: اصلاً نمیتوانم سیگار را ترک کند.
محمدرضا یک روز گفت: سیگار کشیدن را با کمک من کنار میگذاری و مطمئن هستم که میتوانی؛ ماه رمضان بود، مقدار زیادی خوراکی و تنقلات میخرید و هر شب دوستانش را دعوت میکرد و همه با هم مشغول صحبت میشدند، محمدرضا در این جمع، حتی یکلحظه هم اجازه نداد که پدرش تنها شود و فکرش مشغول شود، همین شد که سیگار پدر ترک شد و پدر هیچگاه دیگر به سیگار تمایل پیدا نکرد، درحالیکه هیچکس باور نمیکرد او بتواند این کار را انجام دهد
انتهای خبر/

نظرات شما