هر روز با یک شهید؛
خوابی که تحقق یافت

در زندگینامه شهید محمدمراد عبدالملکی میخوانید: پدرش با آشفتگی از خواب بیدار شد و گفت: خواب دیدم اسیر شدم و هرچه کردم نتوانستم خودم را نجات دهم؛ خیلی نگران بود. فردای همان روز به ما خبر دادند که محمدمراد به اسارت کوملهها درآمده است.
در اقتصاد خانواده نقش خوبی ایفا میکرد، به همین منظور در کنار پدر به کار کشاورزی پرداخت و پس از پایان دوره ابتدایی به ناچار از ادامه تحصیل منصرف شد. پس از مهاجرت خانواده به قم در یک مغازه آهنگری مشغول شد.
با اوجگیری مبارزات مردمی علیه رژیم ظالم پهلوی به مردم غیور ایران پیوست و تا نیمهشب در خیابانها درگیر مبارزه با گارد ستمشاهی بود. روی دیوارهها شعار مینوشت و با توزیع اعلامیههای امام خمینی (ره) به رسواگرای شیطان زمانه میپرداخت.
زمانی که آتش جنگ تحمیلی شعلهور شد و رژیم بعث عراق به سرکردگی استکبار جهانی به سرزمین عزیزمان حمله کرد به بهانه سربازی به جبهههای حق علیه باطل شتافت و در برابر به خاک و خون کشیدهشدن هموطنانش احساس مسئولیت کرد و به همرزمان دلاور پیوست.
سرانجام، پاداش همه تلاشهایش را از خدایش گرفت و پس از یک هفته اسارت و تحمل شکنجههای فراوان و طاقتفرسا با پیکری پارهپاره به لقاءالله پیوست و به مولایش اباعبدالله (ع) ملحق شد.
نظرات شما